صبحت به تن عاطفه جان خواهد داد
زیبایی عشق را نشان خواهد داد
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
تنت از تاول جانسوز شهادت پر بود
سینهات از عطش سرخ زیارت پر بود
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد