دلا ز معرکه محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز
گفتیم وقت شادی و وقت عزا، حسین
تنها دلیل گریه و لبخند ما حسین
ما خیل بندگانیم، ما را تو میشناسی
هر چند بیزبانیم، ما را تو میشناسی
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
کیسههای نان و خرما خواب راحت میکنند
دستهای پینهدارش استراحت میکنند
از سمت حرم شنیدهام میآید
با تیغ دو دم شنیدهام میآید
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟