ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
به رغم سیلی امواج، صخرهوار بایست
در این مقابله چون کوه استوار بایست!
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟