آهن شدهایم و دلمان سنگ شده
دلسنگی ما بی تو هماهنگ شده
اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
ماییم ز قید هر دو عالم رَسته
جز عشق تو بر جمله درِ دل بسته
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را