هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين