علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين