آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
مادر سلام حال غریبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
این روزها پروندۀ اعمال ما هستند
شبنامههای روز و ماه و سال ما هستند
عشق گاهی در جدایی گاه در پیوندهاست
عشق گاهی لذت اشکی پس از لبخندهاست
دوباره عشق سمت آسمان انداخت راهم را
نگاهی باز میگیرد سر راه نگاهم را
باید که دنیا فصل در فصلش خزان باشد
وقتی که با تو اینچنین نامهربان باشد
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره میزنند... مریضی شفا گرفت
این سر شبزده، ای کاش به سامان برسد
قصۀ هجر من و ماه به پایان برسد
گلویم خشک از بغض است و چشمانم ز باران، تر
پریشان است احوال من از حالی پریشانتر
به حق خدای شب قدرها
بیا ای دعای شب قدرها