باصفاتر ز بانگِ چلچلهای
عاشقِ واصلی و یكدلهای
لختی بیا به سایهٔ این نخلها رباب!
سخت است بیقرار نشستن در آفتاب!
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد
کاروان، کاروان شورآور
کاروان، اشتیاق، سرتاسر
تا ابد دامنهٔ عطر بهار است اینجا
دست گلهاست که بر دامن یار است اینجا
چه شد که در افق چشم خود شقایق داشت
مدینهای که شب پیش صبح صادق داشت
الغرض! فیض خاص گشت تمام
سهم ما باز، فیض عام شده است
آن شب که باغ حال و هوای دعا گرفت
هر شاخهای قنوت برای خدا گرفت
هر نصر من الله به شمشیر علی بود
هر فتح قریب از دل چون شیر علی بود
کو آن که طی کند شب عرفانی تو را
شاعر شود حقیقت نورانی تو را
ازل برای ابد ملک لایزالش بود
چه فرق میکند آخر، که چند سالش بود
دشمن خرابه را به تو آسان گرفته بود
از من هزار بار ولی جان گرفته بود!
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود