گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
بازآمدهای به خویشتن میطلبم
سیرآمدهای ز ملک تن میطلبم
یک پرده در سکوت شکستم، صدا شدم
رفتم دعای ندبه بخوانم، دعا شدم
تا بر شد از نیام فلق، برق خنجرش
برچید شب ز دشت و دمن تیره چادرش
خودآگهان که ز خون گلو، وضو کردند
حیات را، ز دم تیغ جستجو کردند
ای ز دیدار رخت جان پیمبر روشن
دیدۀ حقنگر ساقی کوثر روشن
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
یگانهای و نداری شبیه و مانندی
که بیبدیلترین جلوۀ خداوندی
کیست امشب حلقه بر در میزند
میهمانی، آشنایی، محرمی؟