هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
داغ تو در سراچۀ قلبم چه میکند؟
در این فضای کم غم عالم چه میکند؟
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
قلم چو کوه دماوند سخت و سنگینبار
ورق کبوتر آتش گرفتهای تبدار
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
بازآمدهای به خویشتن میطلبم
سیرآمدهای ز ملک تن میطلبم
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
کسی محبت خود یا که برملا نکند
و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند
تا بر شد از نیام فلق، برق خنجرش
برچید شب ز دشت و دمن تیره چادرش
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
خودآگهان که ز خون گلو، وضو کردند
حیات را، ز دم تیغ جستجو کردند
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
ای ز دیدار رخت جان پیمبر روشن
دیدۀ حقنگر ساقی کوثر روشن
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
کیست امشب حلقه بر در میزند
میهمانی، آشنایی، محرمی؟