من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
بهجز رحمت پیمبر از دری دیگر نمیآمد
ولو نجرانیان را تا ابد باور نمیآمد
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
در محضر عشق امتحان میدادی
گویی که به خاک، آسمان میدادی
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
تقسیم کن یک بار دیگر آنچه داری را
در سجدۀ خود شور این آیینهکاری را
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
هرچند درک ناقص تاریخ کافی نیست
در اینکه حق با توست اما اختلافی نیست
باید که گناه را فراموش کنیم
قدری به سکوت قبرها گوش کنیم
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود