میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
امروز ایلام فردا شاید خراسان بلرزد
فرقی ندارد کجای خاک دلیران بلرزد
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم