ما منتظران همیشه مشغول دعا
هستیم شبانهروز در ذکر و ثنا
در خیالم شد مجسم عالم شیرین تو
روزگار سادۀ تو، حجرۀ رنگین تو
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
آسمان بیشک پر از تکبیرة الاحرام اوست
غم همیشه تشنۀ دریای ناآرام اوست
جهان را، بیکران را، جن و انسان را دعا کردی
زمین را، آسمان را، ابر و باران را دعا کردی
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت
اینگونه که با عشق رفاقت دارد
هر لحظه لیاقت شهادت دارد
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم