من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را
غریبانه شکستم بغضهای آشنایم را
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
از اشک هوای چشمها تر شده است
ابر آمده است و سایهگستر شده است
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم