ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
باز جنگی نابرابر در برابر داشتند
دست امّا از سر چادر مگر برداشتند؟
دوباره روزهای سال شمسی رو به پایان است
ولی خورشید من در پشت ابر تیره پنهان است
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
ناگهان در یک سحر ایمان خود را یافتم
جان سپردم آنقدر، تا جان خود را یافتم
آهسته میآید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیهام... بال و پرم آنجاست
به سوگ نخلهای بیسرت گیسو پریشانم
شبیه خانههای خستهات در خویش ویرانم
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
دلم دلم دلم دلم دلم فرو ریخت
قدحقدح شکسته شد، سبوسبو ریخت
دیدیم جهان بیتو به بن بست رسید
هر قطره به موجها که پیوست رسید
تشنهست شبیه ماهی بیدریا
یا آهوی پابسته میان صحرا
شاید که برای تعزیت میآید
تشییع تو را به تسلیت میآید
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
دلم میخواست عطر یاس باشم
کنار قاسم و عباس باشم
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست