ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
ناگهان در یک سحر ایمان خود را یافتم
جان سپردم آنقدر، تا جان خود را یافتم
آهسته میآید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیهام... بال و پرم آنجاست
ای در منای عشق خدا جانفدا حسین
در پیکر مبارزه خون خدا حسین
آسمان بیشک پر از تکبیرة الاحرام اوست
غم همیشه تشنۀ دریای ناآرام اوست
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
دلم میخواست عطر یاس باشم
کنار قاسم و عباس باشم
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست