وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد