ای آسمان رها شده در بیقراریات
خورشید رنگ باخته از شرمساریات
بلبلی سوخت در آتش به فغان هیچ نگفت
لاله پژمرد و، ز بیداد خزان هیچ نگفت
در هر نفس نسیم، بوی آه است
در شبنم - اشک گل - تبی جانکاه است
فرمود که صادقانه در هر نَفَسی
باید به حساب کارهایت برسی
منشق شده ماه از جبین در شب قدر
خورشید به خون نشسته بین در شب قدر
تا عقل چراغ راهِ هر انسان است
اندیشهوری نشانۀ ایمان است
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
اى جوهر عقل! عشق را مفهومی
همچون شب قدر، قدر نامعلومی
چقدر مانده به دریا، به آستان حسین
پر از طراوت عشق است آسمان حسین
از اشک، نگاه لالهگونی دارد
داغ از همه لالهها فزونی دارد
سوز جگر از دل به زبان آمده بود
بابا سوی میدان، نگران آمده بود
دُرّ یتیمم و به صدف گوهرم ببین
در بحر عشق، گوهر جانپرورم ببین
هر کس نتواند که به ما سر بزند
در غربت آسمان ما پر بزند
به جهان خرّم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی
جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی
چو آفتاب رخت را غبار ابر گرفت
شکوه نام علی غربتی ستبر گرفت
کريم السّجايا، جميل الشّيم
نبّى البرايا، شفيع الامم