پدر! آخر چرا دنیا به ما آسان نمیگیرد؟
غروب غربت ما از چه رو پایان نمیگیرد؟
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
به نام آنکه مستغنیست بالذّات
«بَدیعُ الاَرض» و «خلّاقُ السماوات»
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی