خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
تا نیست نگردی، رهِ هستت ندهند
این مرتبه با همتِ پستت ندهند
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وَز سعی و طواف هرچه کردهست، نکوست
نور فلک از جبین تابندۀ اوست
سرداریِ کائنات زیبندۀ اوست
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
الهی الهی، به حقّ پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر