دیده شد دریای اشک و، عقده از دل وا نشد
ماه گم گردید و امشب هم اجل پیدا نشد
دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت میسوخت
هیأت، میان «وای مادر» داشت میسوخت
زهی آن عبد خدایی که خداییست جلالش
صلوات از طرف خالق سرمد به جمالش
سرم خاک کف پای حسین است
دلم مجنون صحرای حسین است
شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست
اینگونه زخمخورده و بیسر بیاورم
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
مرگ من بود دمی کز تو جدایم کردند
در همان گوشۀ گودال فدایم کردند
نگاه میکنم از آینه خیابان را
و ناگزیری باران و راهبندان را
دوباره شهر پر از شور و شوق و شیداییست
دوباره حال همه عاشقان تماشاییست
این روزها پر از تبِ مولا کجاییام
اما هنوز کوفهای از بیوفاییام
ای همه خلق جهان، شاهد یکتایی تو
دل ما، بیتِ الهی ز دلآرایی تو
ای زینب ای که بیتو حقیقت زبان نداشت
خون آبرو، محبّت و ایثار، جان نداشت
کعبه، یک زمزم اگر در همه عالم دارد
چشم عشّاق تو نازم! که دو زمزم دارد
گرفته جان نفسم در ثنای حضرت هادی
دُر سخن بفشانم به پای حضرت هادی
کس بهغیر از تو نخواهم چهبخواهی چهنخواهی
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی
ای شیرخدا و اسد احمد مختار
در بدر و احد لشکر حق را سر و سردار
به نسخه نیست نیازی طبیب را ببرید
برای مرگ علی دست بر دعا ببرید
از غربتت اگرچه سخنهاست یا علی
دنیا دگر بدون تو تنهاست یا علی
ای بر تو سلام آمده از داور هستی
بگذشته در آیین نبی از سر هستی
باز روگرداندم از تو، باز رو دادی به من
با همه بیآبرویی آبرو دادی به من
ای بهشتِ قُربِ احمد، فاطمه!
لیلةالقدر محمد، فاطمه!
به شیوۀ غزل اما سپید میآید
صدای جوشش شعری جدید میآید
چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز
ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز
ابریست کوچه کوچه، دل من... خدا کند،
نمنم، غزل ببارد و توفان به پا کند