ابرازِ دوستی، به حقیقت زیارت است
آری مرامِ اهل محبت، زیارت است
وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
از عشق بپرسید، که با یار چه کردند؟
با آن قد و بالای سپیدار، چه کردند
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
بیهوده مکن شکایت از کار جهان
اسرار نمیشوند همواره عیان
هر منتظری که دل به ایمان دادهست
جان بر سر عشق ما به جانان دادهست
قلبی که در آن، نور خدا خواهد بود
در راه یقین، قبلهنما خواهد بود
در ماه خدا که فصل ایمان باشد
باید دل عاشقان، گلافشان باشد