وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد
کسی که دیگر خود خدا هم، نیافریند مثال او را
چو من حقیری کجا تواند، بیان نماید خصال او را