ما از غم دشوار تو آسان نگذشتیم
ماندیم بر این عهد و ز پیمان نگذشتیم
صبحت به تن عاطفه جان خواهد داد
زیبایی عشق را نشان خواهد داد
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
هستی ندیده است به خود ماتم اینچنین
کی سایهای شد از سر عالم کم اینچنین؟
برای لحظۀ موعود بیقرار نبودم
چنانکه باید و شاید در انتظار نبودم
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
اگرچه باغِ پر از لالۀ تو پرپر شد
زمین برای همیشه، شهیدپرور شد
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست