هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
داغ تو در سراچۀ قلبم چه میکند؟
در این فضای کم غم عالم چه میکند؟
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
قلم چو کوه دماوند سخت و سنگینبار
ورق کبوتر آتش گرفتهای تبدار
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد
برخیز اگر اهل غم و دردی تو
باید که به اصل خویش برگردی تو