تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست
این بار، بار حج خود را مختصر برداشت
آن قدر که گویا فقط بال سفر برداشت
«با هر قدم سمت حرم لبیک یا زینب
در عشق سر میآورم لبیک یا زینب...»