باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
نوربخش يقين و تلقين اوست
هم جهانبان و هم جهانبين اوست
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توأم راهنمایی