خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
بر آستان درِ او، کسی که راهش هست
قبول و منزلت آفتاب و ماهش هست
سرم خزینۀ خوف است و دل سفینۀ بیم
ز کردۀ خود و اندیشۀ عذاب الیم
راه گم کردم، چه باشد گر بهراه آری مرا؟
رحمتی بر من کنی و در پناه آری مرا؟
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس