به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
بودهست پذیرای غمت آغوشم
از نام تو سرشار، لبالب، گوشم
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
دریاب من، این خستۀ بیحاصل را
این از بد و خوب خویشتن غافل را
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس