«صبح نزدیک است» پیغامی چنین آورده بود
قاصدی که آسمان را بر زمین آورده بود
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
میرود از آن سَرِ دنیا خبر میآورد
شعر در وصف تو باشد بال در میآورد
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است