بعید نیست غمت همچنان شهید بگیرد
بگیرد و همه جا باز بوی عید بگیرد
رنگ سیاه و سرخِ تو را دارند
اینروزها تمام خیابانها
شهادت را به نام کوچکش هر شب صدا کردی
تو که هر روز و هر جا زندگیهایی بنا کردی
گر مرد رهی، میان خون باید رفت
از پای فتاده، سرنگون باید رفت
ای ز پیدایی خود بس ناپدید
جملۀ عالم تو و کس ناپدید
به نام آن که جان را نور دین داد
خرد را در خدادانی یقین داد...
به نام آن که ملکش بیزوال است
به وصفش عقلِ صاحب نطق، لال است
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
دل زنده شود کز تو حیاتی طلبد
جان باز رهد کز تو نجاتی طلبد