خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
در کالبد مرده دمد جان چو مسیحا
آن لب که زمینبوسی درگاه رضا کرد
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس