به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم