همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
ای خوشا در راه اقیانوس طوفانی شویم
در طواف روی جانان غرق حیرانی شویم
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
این پرچمی که در همه عالم سرآمد است
از انقلاب کاوۀ آهنگر آمدهست
محبوبۀ ذات پاک سرمد زهراست
جان دو جهان و جان احمد زهراست
کسی محبت خود یا که برملا نکند
و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
طلوعت روشنی بخشیده هر آیینه ایمان را
نگاهت آیه آیه شرح داده بطن قرآن را
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
تنها نه کسی تو را هماورد نبود
یک مردِ نبرد، یار و همدرد نبود
شعر از مه و مهرِ شبشکن باید گفت
از فاطمه و ابالحسن باید گفت
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر