میشود دست دعای تو به باران نرسد؟!
یا بتابی به تن پنجرهای جان نرسد؟!
اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
دشتی پر از شقایق پرپر هنوز هست
فرق دو نیم گشتۀ حیدر هنوز هست