میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد
خم نخواهد کرد حتی بر بلند دار سر
هرکسی بالا کند با نیت دیدار سر
دل شکسته...تن خسته، آمد از در ساعت
سلام داد و کمی مکث کرد باز به عادت
زخم من کهنه زخم تو تازه
زخمی پنجههای بیرحمیم
داستانهایی که از شام خراب آوردهام
عالمی از صبر خود در اضطراب آوردهام
هر قدم یک پنجره از شوق واکردی به سویم
میتوانم از همین جا عطر صحنت را ببویم
مرد آزاده حسین است که بود این هدفش
که شود کشته ولی زنده بماند شرفش
لطف تو بیواسطه، دریای جودت بیکران
عالمی از فهم ابعاد وجودت ناتوان