شب به شب ماه به یاد لب عطشان حسین
میکشد آه به یاد لب عطشان حسین
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
کیست این حنجرۀ زخمیِ تنها مانده؟
آن که با چاه در این برهه هم آوا مانده
آمیخته چون روح در آب و گل ماست
همواره مقیم دل ناقابل ماست
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم