چون گنج، نهان کن غم پنهانی خویش
منما به کسی بی سر و سامانی خویش
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
از «الف» اول امام از بعد پیغمبر علیست
آمر امر الهی شاه دینپرور علیست
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
عمریست که دمبهدم علی میگویم
در حال نشاط و غم علی میگویم
هیچکس اینجا نمیفهمد زبان گریه را
بغض میگیرد ز چشمانم توان گریه را
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود