بنگر به شکوه سوی حق تاختنش
بر قلۀ عشق پرچم افراختنش
این روزها که میگذرد، غرق حسرتم
مثل قنوتهای بدون اجابتم!
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
اینان که ز عرصۀ بلا میگذرند
با زمزمۀ سرود «لا» میگذرند
کی میرود آن بهار خونین از یاد
سروی که برافراشته بیرق در باد
با زمزمۀ سرود یارب رفتند
چون تیر شهاب در دل شب رفتند
با سر رسیدهای! بگو از پیکری كه نیست
از مصحف ورقورق و پرپری كه نیست
شانههای زخمیاش را هیچكس باور نداشت
بار غربت را كسی از روی دوشش برنداشت
آنانکه به خُلق و خوی اسماعیلاند
در حادثه، آبروی اسماعیلاند
امشب از آسمان چشمانت
دستهدسته ستاره میچینم
کس چون تو طریق پاکبازی نگرفت
با زخم نشان سرفرازی نگرفت
دل من! در هوای مولا باش
یار بیادعای مولا باش
ای كاش سحر آينۀ جانم بود
جان عرصۀ تركتاز جانانم بود
از خیل دلاوران گسستن نتوان
با روح خدا عهد شکستن نتوان
خورشید هر شب میدمد از مشرق پیشانیات
وادی طور است این زمین یا خلوت عرفانیات
گرفته درد ز چشمم دوباره خواب گران را
مرور میکنم امشب غم تمام جهان را
در راه خدا تن به خطر باید داد
در مقدم انقلاب سر باید داد
گفتم که: دلت؟ گفت: لبالب ز امید
گفتم: سخنت؟ گفت: شعار توحید
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت
عالمى سوخته از آتش آهِ من و توست
این در سوخته تا حشر گواهِ من و توست
بی خون تو گل، رنگ بهاران نگرفت
این بادیه بوی سبزهزاران نگرفت
همواره نبرد حق و باطل برپاست
هر روز برای مسلمین عاشوراست
شوریده سری که شرح ایمان میکرد
هفتاد و دو فصلِ سرخ عنوان میکرد
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود
آن جمله چو بر زبان مولا جوشید
از نای زمانه نعرهٔ «لا» جوشید