غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
گفتیم وقت شادی و وقت عزا، حسین
تنها دلیل گریه و لبخند ما حسین
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
محبوبۀ ذات پاک سرمد زهراست
جان دو جهان و جان احمد زهراست
کیسههای نان و خرما خواب راحت میکنند
دستهای پینهدارش استراحت میکنند
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
تنها نه کسی تو را هماورد نبود
یک مردِ نبرد، یار و همدرد نبود
شعر از مه و مهرِ شبشکن باید گفت
از فاطمه و ابالحسن باید گفت