تو را کشتند آنها که کلامت را نفهمیدند
خودت سیرابشان کردی مرامت را نفهمیدند
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
ندیدم چون محبتهای مادر
فدای شأن بیهمتای مادر
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش