گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
ای رهنمای گم شدگان اِهْدِنَا الصِّراط
وی نور چشم راهروان اِهْدِنَا الصِّراط
در دل شب خبر از عالم جانم کردند
خبری آمد و از بیخبرانم کردند
عاشقی در بندگیها سربهراهم کرده است
بینیاز از بندگان، لطف الاهم کرده است
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی
آتشی در خرمن شوریدگان انداختی
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بیخيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم
ز هرچه غير يار اَسْتغفرالله
ز بودِ مستعار استغفرالله
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش