به زیر تیغ نداریم مدعا جز تو
شهید عشق تو را نیست خونبها جز تو
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
دل گفت مرا علم لَدُنّی هوس است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش