تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
ای خداوندی که از لطف تو جاه آوردهام
زآنچه بودستم گرفته بارگاه آوردهام...
کعبه اسم تو، منا اسم تو، زمزم اسم توست
ندبه اسمِ تو، شفا اسم تو، مرهم اسم توست
با پای سر به سِیْر سماوات میرویم
احرام بستهایم و به میقات میرویم
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش