اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
کیست این حنجرۀ زخمیِ تنها مانده؟
آن که با چاه در این برهه هم آوا مانده
آمیخته چون روح در آب و گل ماست
همواره مقیم دل ناقابل ماست
دل اگر تنگ و جان اگر خستهست
گاه گاهی اگر پریشانیم
ای دل به مهر داده به حق! دل، سرای تو
وی جان به عدل کرده فدا! جان، فدای تو