گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
فتنه اینبار هم از شام به راه افتادهست
کفر در هیئت اسلام به راه افتادهست
به صحرا بنگرم، صحرا تو بینم
به دریا بنگرم، دریا تو بینم
دلا غافل ز سبحانی، چه حاصل؟
مطیع نفس و شیطانی، چه حاصل؟
خدایا! داد از این دل، داد از این دل
که یکدم مو نگشتُم شاد از این دل
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت