بهار، فرصت سبزی برای دیدار است
بهار، فرصت دیدارهای بسیار است
تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد؟
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد؟
ای نام تو از صبح ازل زمزمۀ رود
ای زمزم جاری شده در مصحف داود
تویی که میدمی از عرش هر پگاه، علی
منوّرند به نور تو مهر و ماه، علی
سلام، آیۀ جاری صدای عطشانت
سلام، رود خروشانِ نور، چشمانت
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
در محضر عشق امتحان میدادی
گویی که به خاک، آسمان میدادی
پیچیده در ترنّم هستی، صدای تو
ای راز ناگشودۀ هستی، خدای تو
من در همین شروع غزل، مات ماندهام
حیران سرگذشت نفسهات ماندهام
وادی به وادی میروم دنبال محمل
آهستهتر ای ساربان! دل میبری، دل
ماه است و آفتابیام از مهربانیاش
صد کهکشان فدای دل آسمانیاش
چشمه چشمه تشنگی، زائران! بیاورید
نام آبِ آب را بر زبان بیاورید
ای سلسله در سلسله در سلسله مویت
وی آینه در آینه در آینه رویت
میبینمت به روشنی آفتابها
قرآن شرحه شرحۀ هر شامِ خوابها
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت