پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
دلم امشب گدای سامرّاست
از تو غیر از تو را نخواهم خواست
تا حضور تو، دلِ خسته مسافر شده است
توشه برداشته از گریه و زائر شده است
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم
همپای خطر همسفر زینب بود
همراز نماز سحر زینب بود
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت