اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
ای لوای تو برافراشته بر قلّۀ نور
کرده نور رُخَت از پردۀ ابهام، عبور
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
چو بر گاه عزّت نشستی امیرا
رأیت نعیماً و مُلکاً کبیرا
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت