تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
این پرچمی که در همه عالم سرآمد است
از انقلاب کاوۀ آهنگر آمدهست
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت
کربلا از من عموی مهربانم را گرفت